نگاه

نگاه نگاهیست ساده اما تازه به روزهای جاری ما

نگاه

نگاه نگاهیست ساده اما تازه به روزهای جاری ما

روزهای خواب آلود

داشتم به مسئلۀ عجیب و اسف باری فکر می کردم...  

معمولا روزهای آخر اسفند ماه همه در تب و تاب عید نوروزن. خرید! برنامه های مهمانی! تدارکات!و در این شرایطه که ماه اسفند خیلی زودتر از ماه های دیگه می گذره و بالاخره اون اتفاق بزرگ میفته و بوم! سال نو مبارک! و جالب اینجاست که کسی به یاد بهار هم نیست! حتی اون شکوفه های ظریف و عاشق هم به چشمشون نمیاد

 باری، 13روز با دید و بازدیدهای معمولا مزاحمت آور، پرخوریهای افراطی، ساعات بیکاری کسل کننده و البته افتخار حضور در جمع خانواده! در یک چشم به هم زدن تمام میشه و اونوقته که تازه یک ملت 70میلیونی احساس می کنه زندگی شروع شد! (و خدا می دونه که این آدمها چقدر۰۰۰۰). 

بله، می رسیم به زندگی عادی و دیگه از اون همه تعارف و بوسه و مهمان نوازی نه تنها خبری نیست، بلکه تازه کینه و ظلم و خودخواهی ها سر به فلک می کشه. 

 کاش کمی، تنها کمی کسی به فکر نو شدن بود.کاش بجای اینکه بگیم سال خوبی داشته باشید برای هم آرزو می کردیم : امسال انسان خوبی باشید.اما چه کنیم با اینهمه دورویی و ریا که اگه نقاب از چهرۀ آدمها برداریم تازه می فهمیم که نسل انسان سالهاست منقرض شده! چه کنیم با این که ما هرچند باهمیم چقدر تنهاییم و چه مایه جایگاه ما لغزنده و سسته. و در شرایط متفاوت خود ما هم چه شکل های متفاوتی که پیدا نمی کنیم! 

سال نو انسانی نو می طلبد ، حال آنکه ما جز کشیدن جسممان در امتداد زمان، در حالی که روح در آن زندانیست حتی چشمی بر آسمان نداریم... هنوز دارم به این مسئله فکر می کنم...!

نظرات 1 + ارسال نظر
افسانه شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 23:20

به نظرم خیلی دنیا رو تاریک می بینی عزیزم. همه چی رو سخت می گیری. وقتی نوشته های تو رو می خونم ته دلم خالی میشه!!!

افسانه جان من چیزی نمی بینم؛
جهان چنان تاریک است که بخت سیاه هیچکس پیدا نیست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد