-
جرقۀ زندگی
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 16:46
یک جایی در زندگی هر فرد می رسد که جرقه ای در ذهنش زده می شود. بر حسب اتفاق مثل دیدن یک پیرمرد، دیدن مرگ یک نفر، یا دیدن یک بچه وقتی به سوالهای بی ربط شما بی ربط جواب می دهد. آن سوال مثلا این است که کوچولو می خواهی چیکاره شوی؟! و کودک معصوم هم که نمی داند دنیا دست کیست می گوید دکتر، مهندس، یا خلبان! اما بی ربطی اش...
-
شعری نو از هستی
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 15:10
همه در شهر پر از دود و دروغ همه مشغول و به کاری درگیر در درازای شبان خواب آلود روزها در پی نانی دمگیر دل دیوار شده خانۀ این ساعت ها می روند از پی هم ناله کنان می کنند در طلبش پر تقصیر از غزل ها نیست دیگر یادی مردم ما خوابند کوک های ساعت سالهایند خراب آبها هم که سراب من در این شهر کبود نیستم یادی از غم نان یا که فرود...
-
برای دوستم
جمعه 2 مهرماه سال 1389 21:55
دوستم کنارم نیست ! احساس تنهایی عجیبی می کنم. این پست رو فقط به عنوان درد دل می نویسم. واسه شکستن عادت! عادت به اینکه وقتی ناراحتم به علت ناراحتیم بی توجه باشم و به جاش به چیزای دیگه گیر بدم! در نتیجه میگم که دانشگاه شروع شده و این ترم با دوست همیشگیم (روزنامه چی درگیر!) نیستم جز توی یک کلاس و این ناراحتم می کنه....
-
خداوند...
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 00:16
خدٚاوند بی نهایت است و لا مکان و لا زمان اما به قدر غم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا می شود
-
حکایت
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1388 12:21
هر روز در من اندکی مرگ انباشته می شود ، چون خرده نمک ناپیدای هر موج بر ساحلی سبز ، تا همه ی رازهای انسانی ام ـ این چمدان بسته ی مرموز و نامکشوف ـ زیرکلام کرم در ژرفای حفره های از یادرفتگان لایه به لایه بترکد و پوک شود ، تا من مغروق این حقیقت شوم که زندگی رود پرهیاهوی عطوفتی است که رو به اندرونه های عفونت دارد. هر روز...
-
فریاد
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1388 00:12
فریاد می زنم : « من انسانم » و منتظر مزه ی خون در دهانم می شوم... خون را تف می کنم و فریاد می زنم : « من انسانم » و منتظر تکه های دندان در دهانم می شوم... دندان ها را می خورم و فریاد می زنم : « من انسانم » و منتظر قطع زبان در دهانم می شوم... بی زبان و بی صدا فریاد می زنم : « من انسانم » و منتظر مرگ می شوم...
-
برای چه کسی مهم است؟
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1388 00:06
برای چه کسی مهم است؟ که من تنها از کنار این پنجره ی خاموش به آواز کبوتران فکر می کنم؟ و به آن ستاره ی کوچکی که خدا خواهد فرستاد؟ برای چه کسی مهم است؟ که دیشب نور از خانه ی ما رفت و صبح دست من شکست و ساعتم از خواب بیدار نشد... برای چه کسی مهم است؟ که من از پس پرده های بی نور اتاق آن ستاره ی کوچک را دیدم که به زمین...
-
خاطره ای نیست...
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 12:02
گفت : حتی مرگ هم حریف خاطره نیست... من خاطرات خرابم را می گردم٬ میان مه و دود که تا رگ من رشد کرده است... -اکنون که از میم مرگ گذشته ایم و به رگ رسیده ایم- در کوچه ی خرابه های خفته ی این خاطرات خاموش صدایت را نمی شنوم ای دوست! آه ای کسان و کرکسان! من از آغاز بدرود دوست آمده ام که دیگر خاطره ای نیست تا تیغ از رگ من...
-
چند کتاب به یاد ماندنی
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 15:00
سلام. روزهای زیادیه که چیزی ننوشتم... نه به این خاطر که نوشته ای نبوده... قلم به زمین افتاده بود... باری در این مدت کتاب های زیادی خوندم که ازون بین چند کتاب بسیار عمیق و اندیشمندانه نوشته شده بود. که می خوام هربار به معرفی یکی از اون ها بپردازم: بیست و یک داستان از نویسندگان معاصر فرانسه این کتاب رو به طور اتفاقی در...
-
روزهای خواب آلود
جمعه 14 فروردینماه سال 1388 21:13
داشتم به مسئلۀ عجیب و اسف باری فکر می کردم... معمولا روزهای آخر اسفند ماه همه در تب و تاب عید نوروزن. خرید! برنامه های مهمانی! تدارکات!و در این شرایطه که ماه اسفند خیلی زودتر از ماه های دیگه می گذره و بالاخره اون اتفاق بزرگ میفته و بوم! سال نو مبارک! و جالب اینجاست که کسی به یاد بهار هم نیست! حتی اون شکوفه های ظریف و...
-
شعر درد
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1387 20:33
این شعر و دوست دارم . گفتم شما هم بخونید. شعر خیلی خوبی نیست ولی به دلم نشست. دیگرم نیست به دل شادی و شوق دیدار جان ز تن رفته و تن می دهد این سنگین بار شب خراب است و تو تنها و من و دل ویران آنقدر کز نفسم نیست بجز خاک و غبار باده در دست و کنام می و همدم ساقی باز با اینهمه دل می کندت یاد ای یار گاه گه می نگرم بهر چراغی...
-
بزرگ یا کوچک بودن ، مسئاله این است!
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 19:45
تا حالا به این فکر کردید که فرق آدمای بزرگ با آدمای کوچک چیه؟! یا اصولاً چرا یه آدم از نظر مردم بزرگه؟ راستش من خیلی به این موضوع فکر می کنم. چون آدمای بزرگ زیادی رو می شناسم که از نظر شما بزرگ نیستن! خب اینجا دوتا مسئاله داریم: اول اینکه فقط به کسی می گیم بزرگ که خودمون بشناسیمش! یعنی اگر کسی رو نشناسی عین اینه که...
-
سخنی در آغاز
جمعه 18 بهمنماه سال 1387 11:18
منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت... سلام! اگرچه هنوز مطمئن نشدم که در این صفحات به چه حوزه هایی نگاه می کنم. اما جز به زبان عامیانه (که زبان سخن من با شماست) نمی نویسم. به نظر من حرف زدن(درست حرف زدن) بسیار سخته. و نوشتن حرف ، سخت تر! اما تمام تلاشم رو می کنم که به راحتی و به دور از...